سؤال اول: درد و رنجی که ناصر حجازی طی چند ماه اخیر متحمل شد، برای کسی که تجربه این بیماری مهلک و طاقت فرسا را در خانواده خود داشته، کاملا ملموس است و به همین دلیل باید باور داشت که اسطوره، دیروز صبح به آرامش رسید و سبکبال پرکشید و رفت. به قول دوستان، ناصرخان «راحت» شد و رفت اما آیا همه ما پس از درگذشت اسطوره، وجدانمان راحت است؟
دوربین: در مدتی که ناصر حجازی روی تخت بیمارستان بود، بسیاری از افرادی که پیش از بیماری وی حتی یکبار هم بهصورت تلفنی از او حالی نپرسیده بودند، در کنار بسترش حاضر شدند و با لبخندی ملیح با او عکس یادگاری انداختند. البته این، خصلت وجود دوربینهای تلویزیونی در بیمارستان بود چون ناصر حجازی بیمار، همان ناصر حجازی دوران سلامتی بود؛ صریح و بیپروا. پس درود بر دوربین که توانست حتی دشمنان حجازی را به کنار تخت وی بکشد.
رسم روزگار: حقیقت تلخ است اما بهطور حتم ناصر حجازی آخرین ورزشکاری نخواهد بود که به دلیل ابتلا به بیماری از میان ما میرود. قبل از او هم ورزشکاران بسیاری بهدلیل ابتلا به بیماری از دنیا رفتند و قطعا رسم روزگار تغییر نخواهد کرد.
سؤال دیگر: سرطان نه تنها درد دارد بلکه هزینهاش در بسیاری از موارد کمرشکنتر از درد آن است. خوشبختانه ناصر حجازی مجبور نبود برای تامین هزینه درمان خود دست نیاز به سوی ورزش دراز کند اما چه بسیار ورزشکارانی که حتی بودجه لازم برای یک جلسه شیمیدرمانی را هم ندارند. تا کی این بیماران باید علاوه بر تحمل رنج بیماری، با هزینههای طاقتفرسای درمان هم بجنگند؟
راهکار: درگذشت دروازهبان سابق تیم ملی میتواند نقطه آغازی برای اندیشیدن راهکاری اساسی برای تامین هزینههای درمان ورزشکاران در دوران بیماری باشد؛ به شرطی که این طرح مانند ساخت و سازهای نیمهکاره ورزشی، در میانه راه رها نشود.
انتظار: باید باور کرد که شایسته نیست ورزشکاری که بهترین دوران زندگی خود را در اردوهای تیمهای ملی سپری کرده در بستر بیماری چشم به در بیمارستان بدوزد تا شاید مسئولی با دوربینهای تلویزیونی بر بالین وی حاضر شود و چند چکپول زیر بالش او بگذارد.